آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

تولدم مبارک!!!!

سلام خانوم خوشگله فسقل خودم ، خوبی عسلم ، علیرغم قولی که به خودم داده بود که هفتگی واست بنویسم باز تنبلی دست دلم رو گرفت و با خودش برد و سر ما موند بی کلاه ، امروز اومدم تو وبلاگت بگم که تولد مامانیت مبارکککککککککککککککککککککک و اومدم بگم من بیست ساله شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! آره باور نداری ولی بدون،من با تو همیشه همینم ، با تو شادم ، با تو جوونم و با تو عطر تازه حیات در من دمیده میشه ، امروز توی اداره یه روز خوب بود یه کیک درست کردم دیشب و با خودم آوردم خاله انیس مهربونم برام کادو گرفت من همین جا از محبتش ممنونم و امیدوارم بتونم براش جبران کنم ، در اتاقمون رو بستیم و سه تامون با خاله آزاده ( همکار نه چندان جدیدمون)یه جشن ...
31 شهريور 1393

سفرنامه 2

سلام دوستان خوبم و سلام دختر خانوم گل شیطون بلای نازم ، جونم براتون بگه از هفته دوم سفرمون که تهران موندیم و از روز شنبه ای که من و زندایی و شما قرار گذاشتیم بریم سپه سالار مثلاً قرار بود صبح بریم شد دوازده ، تازه با مترو رفتیم وگرنه دیرتر هم میشد ، با وجود اینکه اون روز کلی اونجا بودیم و تک تک مغازه ها رو گشتیم و کلی هم پیتاده روی کردیم ولی به طرز شگفت آوری نق نزدی و بجز اندکی بهانه خاصی هم نگرفتی !!! و خرید کفش برای تنو و من شد ره آوردمون از سپه سالار طرفای 6 رفتیم بنفشه و ناهار خوردیم!!!!!!! و بعد هم برگشتیم تو مترو هرچی زندایی اصرار کرد بریم خونشون قبول نکردم آخه تو خواب بودی و پیش خودم گفتم الان اگه تو مسیر پیاده بشم بیدار میشی و دلم ن...
25 شهريور 1393

46 ماهگی

سلام گل خندون مامان ، سلام عزیزترینم ، خانوم خوشگله من امروز ما 46 ماهه شدیم !! آره ما دو تا آخه منم سه سال و ده ماهه ام !!! تا حالا چیزی لذت بخش تر از این تو دنیا وجود نداشته ، با تو پرم از عطر تازگی ، پرم از انرژی ، پرم از خنده های زورکی که آخرشششششش میرسن به قهقهه های بلند از ته دل ، ای کاش کمی ازت یاد بگیرم ، یاد بگیرم که چطور دل یه نفرو بدست میارم ، یاد بگیرم چطور بدیها ظرف سه سوت یادم بره ، یاد بگیرم چطور آنقدرررررر پیله کنممممم که طرفم آخرش بخندهههه و غصه هاش یادش بره ، یاد بگیرم وقتی بازی میکنم بخندم نه یه مجسمه متحرک ، آره عزیزم اینا همه کارهای تو هست ، گاهی معلوم نمیشه تو مادری یا من!!!!! اونموقع هایی که خوابی و فکر آشفته ام رو آر...
22 شهريور 1393

سفرنامه یک

سلام علیکم مجدد! جونم براتون بگه که تا اونجا نوشتم که این چشم ما اول سفری شد واسه ما دردسر ، قطره ها رو که ریختم کمی بهتر شد و فردا صبحش هم رفتم پیش متخصص و یه داروی دیگه تجویز کرد و یه سری مسائل رو هم گوشزد کرد ، عصرش هم بلیط داشتیم واسه مشهد ، فکر کنید که دو تا کوپه کنار هم نباشند و تو دو تا واگون وهی ما بین این دو تا واگن رفت و آمد کنیم و دو تا جینگل جیغ جیغو هم داشته باشیم همینکه وسط راه ما رو پیدا نکردن از رئیس قطار تشکر میکنم علیرغم دو ساعت تاخیری که قطار داشت ولی به موقع ما رسوند و چنان با سرعت حرکت میکرد که من حس میکردم الانه که از ریل خارج بشه ، رسیدیم مشهد و رفتیم هتل و تا اتاقها تحویل داده بشن یه چرخی اطراف زدیم که و بعد هم ...
19 شهريور 1393

پیش سفرنامه!!!

 سلام عزیزترینم ، سلام به تو که همه شیرینی لحظات زندگی من هستی و اینکه میدونم که جایی برای عذرخواهی و دلیل تراشی نذاشتم ، با وجود اینکه وقتی برات مینویسم وجودم پر از یه حس خوب میشه یه حس عاشقانه برای تک دخترم ولی بازهم..... بگذریم باید بنویسم برات از همون عید فطر که چهار روز تعطیل شد و روح ما شاد شد و دربست در خدمت بودیم چه حالی داد که تا دیر وقت میخوابیدیم و بعد سلانه سلانه یه فکری برای ناهار میکردم با هم بازی میکردیم عصر یه روزش هم که رفتیم عید دیدنی آخ که اون شب چقدر هوا گرم بود یادمه وقتی رفتیم خونه جون جون تا از اونجا با هم بریم فقط بابا آماده نبود تو هم به بابا گفتی چون هنوز آماده نشدی نمیبریمت مهمونی خودمون میریم تو بمون خونه!!!...
18 شهريور 1393
1